جدول جو
جدول جو

معنی دل رمیده - جستجوی لغت در جدول جو

دل رمیده
رمیده دل. آنکه دل او رمیده باشد. دل از دست داده. ترسان. هراسان. بیم زده:
دل رمیده کی تواند ساخت با ساز وجود
سگ گزیده کی تواند دید در آب روان.
خاقانی.
یاری دو سه داشت دل رمیده
چون او همه واقعه رسیده.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل ریسه
تصویر دل ریسه
ضعف و سستی به سبب گرسنگی و بی حالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل مرده
تصویر دل مرده
افسرده، دل تنگ، ملول، بی ذوق
فرهنگ فارسی عمید
(دِ لِ دَ دَ/ دِ)
دل حریص:
دل دویده و چشم ندیده ای داری
ز آرزوی طمع در گذار خجلت باش.
اسیر (از آنندراج).
رجوع به دل دویدن شود
لغت نامه دهخدا
(جُ ب ب)
حریص و آزمند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ مُ دَ / دِ)
مرده دل. افسرده دل. پژمرده. آنکه نشاط ندارد. مقابل دل زنده:
چنان خوش آید بر گوش تو سؤال کجا
به گوش مردم دل مرده بانگ رود حزین.
فرخی.
کو محرم غم کشتۀ دل زنده بدردی
کاین راز به دل مردۀ خرم نفروشم.
خاقانی.
عازردل مرده ای در وی گریز
گو مرا باد مسیحائی فرست.
خاقانی.
کلمه ای چند همی گفتم بطریق وعظ با طایفۀ افسردۀ دل مرده. (گلستان سعدی).
زندگانی چیست مردن پیش دوست
کاین گروه زندگان دل مرده اند.
سعدی.
به ایثار مردم سبق برده اند
نه شب زنده داران دل مرده اند.
سعدی.
هردم آرد باد صبح از روضۀ رضوان پیام
کآخر ای دل مردگان جز باده من یحیی العظام.
خواجو.
دل مرده ای که سر به گربیان خواب برد
کافور ساخت یاسمن ماهتاب را.
صائب (از آنندراج).
، کودن. بلید. (ناظم الاطباء). طامس القلب. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دِ سَ / سِ)
در تداول، دل غشه. ضعف گرفتن دل و سست شدن دست و پا بر اثر غلبۀ ضعف و گرسنگی و مانند آن. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(دِ زَ / زِ)
ریزه دل. دل خرد و ناچیز و ناقص. دل که استعداد کسب عوالم روحانی ندارد. (از فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی) :
این چنین دل ریزه ها را دل مگو
سبزوار اندر ابوبکری مجو.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دل دویده
تصویر دل دویده
حریص و آزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل مرده
تصویر دل مرده
افسرده پژمرده مقابل زنده دل، کودن بلید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل مرده
تصویر دل مرده
((دِ. مُ دِ))
افسرده، بی انگیزه
فرهنگ فارسی معین